روزگارانی غریب
که در بند حقارت
در شبستانی سیاه
در گذرگاهی خمود
بسته ی زنجیر دژخیم فساد ؛
در پی یک پاسخ :
که چه سان اوج بگیرد
بستر سرخ زمان
تا بر آید ز پس کوه جهان
خورشید جهان افروز حق
ناگهان یک پهلوان
در دل ظلمت طاغوت و فساد
آن ابر مرد زمان روی نمود .
عشق ما را به حقیقت
او تازه نمود
صبح نزدیک است
عنقریب است که طاغوت بمیرد
برود زین خاک سرخ
صبح نزدیک است
صبح ...
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:56 عصر ] [ شیوانا ]
نظاره گر آسمانم
طلوع امید
غروب نوید
عشق بازی ماه و خورشید !
ستاره ها چشمک می زنند...
باد ها می دوند ...
ابر ها ، کودکانه ،
به خورشید ، حسادت می ورزند ...
و خورشید ،
چه صبورانه انتظار می کشد ،
تا از پس سیاهی بیرون آید !
مهتاب که گذرش ز شب است ،
بر سکوت سحر
نور افشانی می کند .
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:56 عصر ] [ شیوانا ]
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:55 عصر ] [ شیوانا ]
رنگ سپید برف
همچون پوششی ست ، به روی بیداری شهر ...
سرما و خوابِ خوشی ،
که کائنات را به فراموشی سپرده ،
و آنان را از زمان دور کرده است .
لمس یخ سرد رودخانه
باد سرد و سوزانی که پوستم را نوازش می کند ،
مرا به یاد بی رحمی روزگار می اندازد !
و سکوتش ؛
دلهره ی خاموشیِ پس از آن را به همراه دارد ...
انوار لطیف نور خورشید
آخرین توانش را به کار می گیرد
و بازتاب رنگ آفتابی آن
، بر روی دانه های می تابد .
تلفیقی از زرد و گلبهی
این اندک گرماییست
که این حضور سرد را
ترمیم می کند ...
شیوانا- 10/9/88
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:55 عصر ] [ شیوانا ]
می شود
از آستانه راه دور
گمشده را پیدا کرد .
اما در انتظار مولود
نمی توان ماند
نه تنها این وقت و زمان
که تمامی لحظات با تو بودن را
نمی توان تمدید کرد
ثانیه ها
در انتظار بارش سبزی دیگر
چشم در راه اند
بوی خیس خاک
خبر آشنایی دارد .
حضور تو را
در تمامی شب های من ؛
ای ، مهتاب شب های من ...
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:44 عصر ] [ شیوانا ]