می خواهم بنویسم
هرآنچه در دل نهفته دارم
هر آنچه در دل خاکستر کرده ام
می خواهم بنویسم
از تاریکی دل
از تیرگی قلب
از غم و اندوهی که رد پایشان سالهاست که بر لوح سوخته ی قلبم جای گذارده اند !
می خواهم بگویم
افسانه ی ساخته ی ذهن دور اندیشم را
آینده را ، فردا را ، فردا ها را ...
می خواهم بیندیشم
به رنج روزگار ، غم ماندگار ، بغض پایدار
می نویسم ، می گویم ، می اندیشم
به آسمانی بارانی ، زمینی خاکی ، ظرفی خالی
خالی از محبت ، خالی از عشق ، خالی از احساس
تا به کی سکوت کردن؟
تا به کی اینچنین زیستن؟
تا به کی اینچنین بغض را در گلو نگاه داشتن ؟
پرواز کردن را بیاموز.
پرواز از هرآنچه بر قلبت سنگینی می کند، پرواز از هرآنچه دل سردت می کند .
و من ... که قلبم پر از درد است ... و از سردی دل گریزانم ،
می آموزم
پرواز را ....
[ جمعه 90/8/27 ] [ 6:25 عصر ] [ شیوانا ]