دیالوگ هایی که حرف دل میزنند و حرف حقیقت .... !
خدایا ! تو می دانی چه می کشیم ! از یک سو باید شهید شویم تا آینده بماند ، از دیگر سو باید بمانیم تا آینده شهید نشود ! عجب دردی است ...
بایرام: عباس آقا ! جدول بندی کردی ریشتو ! گبول باشه ! اتفاقا خوبه ها ! آفرین ! همراه با مردم ! همگام با مسئولین !
حاجی: بله! جبهه بوده! ولی برادر من ،سربسته ارض کنم ! رستم نبوده!
حاجی: جنگ رو درست نشون بدید ! نه درشت !
آمیرزا: ندیدی و نشنیدی که خیلی از مجید بدتراش ، یه شبه حر شدن ؛ و خیلی از منو تو بهتراش ، یه شبه خر ! فاصله حریت و خریت آ ، همش یه نقطه اس !
مرتضی: هممون یه جورایی اخراجی هستیم . از وقتی بابامون آدمو از بهشت اخراج کرد ! مهم اینه که مثل بابامون آدم باشیم !
مرشد: بابا خوششون اومد مردم ! چرا هر وقت ما رو دعوت می کنید مردم باید گریه کنن ! خب بخندن !
مرتضی: من برای همرنگی اومدم ... اما اگه قراره ، منم بیام و یک رنگ دیگه به رنگ هایی که اینجا هست اضافه بکنم ... همون بهتر که نباشم ........
مرتضی: اما حالا که جنگ شده و داریم به هم میپریم ... اجازه بدین من برم و به همون کسی برسم ... که قراره اگر جسمش نیست ... اسمش باشه ...
مرتضی: از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز ! زان که نبود کار عامی جز خری و خرخری ؛ گاو را باور کننداندر خدایی عاملیان ، نوح را ، باور ندارند از پی پیغمبری !
بایرام: رفتیم اونجا ... انسانیت واقعی رو اونجا دیدیم .... مردانگی واقعی رو اونجا دیدیم ... اینکه آدم جونشو به خاطر رفیقش بده اونجا دیدیم ... الان نمی دونم چرا اینجوری شده ... همه به هم دروغ می گن ... همه دنبال اینن کلاه سر هم بزارن . خیلی دلم می خواست دوباره 20 سال بر می گشتیم به همون دوران ... چون اگه الان شعوری الانو داشتم ... از اون دوران خیلی استفاده می کردم ... ولی اون موقع فقط فکر این بودم که شربت شهادتو نخوردم ... ولی ... خوش به حال اونایی که خوردن ............
مرتضی: تصویر همین بنده خدا رو بگیرید .... زیرش بنویسید بدون شرح ...... !
حاجی گیرینف: ببین پسر جان ، یه سیاست مدار اگر بخواد کله نشه باید هوایش جمع باشه که 3 تا زیپش بسته باشه ! یکی زیپ جیبشه ... یکی زیپ دهنشه ... یکی زیپه ...... آ آ آ آ .... !
رسول: میدونم خیلی از شماها ندونسته اینجا گرفتار شدید . اما می خوام یه چیزی بهتون بگم : اگه فکر می کنید که این امامزاده شفا می ده اشتباه فکر کردید ! این بابا کور می کنه که شفا نمی ده !همین الان هم اگه می بینید اینجا بود به خاطر آقا زاده گلش بود !نه شماها ! از صد جا زنگ زدن سفارشه اینو کردن !پدر مادرتون دارن اون پایین غصه می خورن اما شما سنگ کسی رو به سینه می زنید که فقط فکر اقا زادشه !اینجور آدما مردم مردم گفتنشون تا جاییه که فقط براشون دست می زنید !اگه من نتونم آقازاده ی یه آدم دم کلفتو اینجا نگه دارم ، ضعیف کشی هم نمی کنم !برید ... اما بدونید دارید سنگ چه کسی رو به سینه می زنید !
حاجی: هم این آقایی که زحمات این همه جانبازو ندید می گیره .... جنگو ندید می گیره .... هم شمایی که پشت این ( چفیه ) قایم شدین .... هر دوتاتون دو لبه ی یه قیچی هستین ... پشت این قایم نشو ، هر کاری دوست داری بکن ! هر حرفی هم دلت می خواد بزن !
حرف دل
مرتضی: میدونی وقتی ... یه نفر نفسشو هدیه می کنه یعنی چی .... !؟ نمی خوام برات قصه بگما ... چون ... ماجرای ما اونقدرام کهنه نشده که بره جزء قصه ها ... یه روزی ... یه شهری آلوده شده بود ... مثل همین شهر خودمون ... که حالا حسابی آلوده شده ... تو انقدر کوچیک بودی که یادت نمیاد . هم تو یادت نمیاد ، هم همه ی اونایی که الان کنارت وایسادن دارن تو خیابون داد میزنن .. فریاد می زنن ... حرفای دلشونو می گن . هیچ کدومتون یادتون میاد ؛ سرفه ها و دلتنگیای امروزت نشون همون روزاییه که سند افتخارشو امسال بابات ثبت کردن .... بگذریم که حالا دیگران کاپ پیروزی رو بالا سرشون بردن ... ! و امثال تو هم باور کردن ! اره ... امثال حاجی همونایی هستن که از امثال اخراجی ها معراجی ها رو ساختن . دخترم ... از عمو پیژنت بزرگتر یه شیرمرده که تو همون لحظه ، ماسکو نفسشو داد به کسی که امثال گیرینف ها ، برای همیشه اونا رو اخراجی می خواستن ... و امروز رنگ عوض کردن .... از همون روز ایران شد دختر خونده ی حاجی رسول .... نه ... بهتره بگم دختر خونده ی همه ی اونایی که تو اون روزا نفسشونو دادن تا امثال تو و نسل تو ... نفس بکشن .... تو رو خدا بیاین قدر این نفس ها رو بدونیم .... !
به پایان آمد این دفتر ... حکایت همچنان باقیست !
[ سه شنبه 90/4/28 ] [ 10:45 عصر ] [ شیوانا ]