سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک روز بعد از ظهر ، وقتی اسمیت در حال برگشت به سمت خانه بود ، سر راه ، زن مسنی رو دید

که سرما زده ، ماشینش تکیه داده بود و نا امیدانه برای هر ماشینی دست تکان می داد . اسمیت

ماشین رو نگه داشت و ضمن معرفی خودش به زن گفت : من آماده ام که به شما کمک کنم ! زن

گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند و من براشون دست تکون دادم، اما هیچ کدوم نایستادن!

این کار ، واقعا لطف شما رو می رسونه ... وقتی اسمیت لاستیک رو عوض کرد و در صندوق عقب

ماشین رو بست ، زن پرسید : " من چقدر باید بپردازم !؟ "

و او به زن چنین گفت:

"شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک

نفر هم به من کمک کرد. همونطور که من به شما کمک کردم! اگر تو واقعا می خوای بدهیتو به من

بپردازی ، این کاریه که باید بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه !"

چند مایل جلوتر، زن به کافه ی کوچکی رفت تا چیزی بخوره و بعد به راهش ادامه بده. ولی نتونست،

بی توجه از لبخند زن پیشخدمتی بگذره که می بایست 8 ماهه بار دار می بود و از خستگی نای

ایستادن نداشت ... وقتی زن قهوه اش رو نوشید و پیشخدمت رفت تا بقیه ی صد دلارشو بیاره، با

یه صندلی خالی و کاغذی روی میز رو به رو شد . در یاداشت چنین نوشته شده بود :

"شما هیچ بدهی به من ندارید . من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک

کرد .همونطور که من به شما کمک کردم ! اگر تو واقعا می خوای بدهیتو به من بپردازی ، این کاریه

که باید بکنی : نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه ! "

 



[ یکشنبه 89/5/17 ] [ 12:10 عصر ] [ شیوانا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
چاپ تی شرت