شهسواری به دوستش گفت:
بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است
به ما دستور بدهد، و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.
دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم.
وقتی به قله رسیدند،شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:
سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید.
شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعد از چنین صعودی، از ما می خواهد که بار سنگین تری
را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم! دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه
رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،
روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
مرشد می گوید: تصمیمات خدا مرموزند، اما همواره به نفع ما هستند.
رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.
زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندند. حیوان جوان
هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند اندک اندک این عقیده که تنه درخت
خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد. وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد، کافی
است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند.
فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد.
پای ما نیز، همچون فیلها، اغلب با رشته های ضعیف و شکننده ای بسته شده است،
اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم، به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم،
غافل از اینکه برای به دست آوردن آزادی ، یک عمل جسورانه کافیست ... !!
[ چهارشنبه 89/2/29 ] [ 9:46 عصر ] [ شیوانا ]