مدت ها بود که یا فیلم سینمایی صریح سیاسی نداشتیم که ببینیم و یا اگر فیلم هایی
با مضامین سیاسی موجود بود، یا با ادبیات مثلا طنز آلود جملاتی شعارگونه نمایش داده
می شد، و یا فیلم هایی ساخته می شد که بازیگران در سکانس های آن بجای هنروری،
بیانیه های یکطرفه حزبی را با بی سلیقه ترین حالت ممکن قرائت می کردند. نگارنده
چندین بار در سالن نمایش چنین فیلم هایی حضور داشته و شاهد اعتراض بحق و ترک
اعتراضی سالن سینما توسط تماشاگران بوده است.
به همین دلیل تقریبا همگی ما اگر بدانیم قرار است یک فیلم نسبتا سیاسی ایرانی
ببینیم، بلافاصله خاطرات فیلم های گذشته برایمان زنده می شود و نا خودآگاه پیش
خودمان خواهیم گفت:
باز یه فیلم بدساخته دیگه، بازم قراره بریم شعار بشنویم و یه بار دیگه باید سخنرانی
گوش کنیم و ...
تصور کنید حسی شبیه جملات فوق دارید و تا کنون چندین فیلم جشنواره امسال را هم
دیده اید و فیلم ها با وجود شهرت نام برخی از کارگردان هایشان یکی از یکی نا امید کننده
تر بوده و اکنون عازم دیدن قلاده های طلا هستید، فیلمی که تاکنون تقریبا هنوز هیچ کس
آن را ندیده و گفته می شود سیاسی ترین فیلم سینمای ایران است، و شما در این فکرید
که ای وای، دیگر امشب کی قرار است برایتان سخنرانی کند و شما هنوز هیچ چیز از فیلم
نمی دانید...
چهارشنبه شب در سالن طبقه پنجم سینما آزادی به همراه انبوه جمعیت که سرتاسر
سالن حتی روی زمین نشسته اند و عده ای بخاطر نبود جا ایستاده تماشا می کنند به
تماشای فیلم می نشینید. بیست دقیقه از فیلم گذشته و سالن در سکوت مطلق است،
سکانس هایی را می بینید که با توجه به خط قرمز هایی که از لحاظ محتوایی برای ساخت
فیلم در ایران وجود دارد و تصوراتی که از سینمای سیاسی ایران دارید برایتان غیر قابل پیش
بینی است. تا اینجا فیلم با توجه به امکان ساخت بهتر برخی صحنه ها و تاکید بیش از حد
روی یکی دو موضوع خاص نمره عالی نگرفته اما ناامیدکننده هم نیست. و شما حیرت زده
به تماشای فیلم ادامه می دهید...
به یک ربع پایانی فیلم نزدیک می شویم. سرعت روایت فیلم کم نشده ولی کاملا در حال
و هوای فیلم قرار گرفته اید. اکنون دیگر می دانید که با فیلمی طرف نیستید که می خواهد
برایتان بیانیه سیاسی بخواند. تیکه های سیاسی به شما یا به دیگران بیندازد و فرار کند.
در بخش های پایانی فیلم، پیروزی هایی مصنوعی و غیر قابل باور برای آدم های بظاهر
خوب فیلم که اصلا هم معصوم نیستند رخ نمی دهد و آدم بدها نیز در یک چشم بهم زدن
نابود نمی شوند...
فیلم تمام میشود و چراغ های سالن نیمه روشن می شوند، اگرچه تقریبا هیچ کس
(به جز معدودی) برای فیلم دست نمی زنند، ولی در چهره های مردم هم احساس
خاصی موج می زند، چیزی بین بهت و بی حسی. کسی سالن را ترک نکرده و شوک
ناشی از تماشای فیلم همگی تماشاگران را به انفعال کشانده است. از همان ابتدا
بحث های دو نفره شکل می گیرد و حاضرین درحالی که برخی از آنها تبسم بر چهره
دارند سالن را ترک می کنند...
حرف شخص خسته :
قصدم این بود که همین نقد رو خودم بنویسم ، ولی وقتی به این متن برخوردم دیدم بهتر از خودم حرفایی که می خوام رو گفته . تنها چیزی که تو این متن نیومده ، مسئله ی تحریمشه که کاملا مشخصه از کجا آب می خوره . راستش کسایی که منو می شناسن می دونن که اغلب توصیه ها و حرفایی که می زنم بدون جانب داریه . اگرم کسی فکر می کنه این فیلم اصلا بی طرفانه نیست و .... من می گم : دوست عزیزم ، شما جوون این مملکتی ! نمی خوام نظرتو ( هرچی که هست ) عوض کنم . فقط تنها حرفم اینه که بری فیلمو ببینی ، بعد بیای بگی من اینو قبول ندارم . تا لا اقل اگر کسی گفت چرا با دلیل ردش کنی ! خیلیا تو همین بحثا به من لقبای مختلف ساندیس خوره دولت و ... دادن ! ولی خدا رو شکر من سنگ هیچ طرفیو به سینم نمی زنم ! و اگر از این فیلم طرفداری می کنم ، 1 : به خاطر اینه که بدیها و خوبی های هر دو جناح رو به صورت مستند نشون داده . و 2: بعد از 2 بار دیدنش اینجور دارم ازش طرفداری می کنم . پس یعنی کاملا متوجه فیلم شدم ! و از روی حرف دیگران و موج های مختلف تحریم و غیر تحریم حرف نمی زنم ! با عقل و شعور و حق انتخاب و انصاف خودم صحبت می کنم .
به عنوان یه ایرانی دوست داشتم حرفامو به بقیه بزنم . امیدوارم تأثیری داشته باشه .
موفق باشید.
[ چهارشنبه 91/1/9 ] [ 9:15 صبح ] [ شیوانا ]