سلام
امروز داستانی رو شنیدم که خیلی برایم عجیب بود.
در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟ معلم گفته بله. همینطوره. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته. راستش رو بخواید تا حالا این سوال برای من هم پیش نیامده بود. سوال اساسی و مهمیه . عجب بچه هایی در این دوره داریم. چه سوال جالبی؟ کسی جوابی دارد؟بر همه ی موحدان مبرهن است که شیطان رجیم است و رانده شده از بهشت.پس چطور در زمان رانده شدن تونسته آدم و حوا رو وسوسه کنه !؟
این یه ایمیل بود که به دستم رسید . درست و غلطشو نمی دونم ... اما جوابش خیلی برام حیاتیه ..... لطفا هرکس می دونه جواب بده ... !
[ سه شنبه 89/9/30 ] [ 2:42 عصر ] [ شیوانا ]
حسین هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : ستار گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یکماه تکیه راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و 11 ماه هم سرشان شیره!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت میشود و میانداری میکند و روزها مردم را لخت میکند و زورگیری ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع میکند و آخرین ورژن! پوسترهای علیاکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن ...!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه میکند و تا آخر سال هم مشتریهایش را!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه میزند و علم میکشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمیافتد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دستههای عزاداری اسفند دود میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : نیما پشت ماکسیمایش مینویسد "من سگ کوی حسینم" ولی هیچ وقت از چارلی! سگ ??ماههاش دور نمیشود!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : حاج منصور مداح معروف شهر بابت ? ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را میگیرد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... :جباری رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر! ??شب شیر صلواتی به خلق خدا میدهد و ??? روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را میدوشد!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : حاج آقا کلامی، ?شب مردم را به تقوی دعوت میکند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا میکند!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛چون وقتی محرم میآید... : هیت امنای مسجد ... علیه السلام! درست وقت اذان ظهر عاشورا اطعام عزاداران را شروع میکنند و بعد از آن با انرژی و فلوت! سینه میزنند و گریه میکنند !
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید... : به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما میگرید!
حسین (ع) هنوز مظلوم است ؛ چون وقتی محرم میآید...
کل یوم عاشورا
یعنی...?? روز و شب ...غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی...چند مسجد و چند تکیه !
حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم میرود
تا سال بعد !
تا یاد بعد ...
حرف شخص خسته :
کاش می شد خودمون باشیم ... کاش می شد حرمت امامو نگه داریم ... کاش می شد تو این یه ماه ، شماره گرفتن و شماره دادنو و هوس دلو کنار بزاریم ... کاش می شد با خلوص نیست دعا کنیم ، نه واسه شام هیئت، بریم عزاداری .... ای کار ها همیشه بوده و هست ؛ عمل بهشون ارزش داره ... . خودم چند ساله هیئت نرفتم . شام غریبان نرفتم . حتی روضه های تلویزیونو گوش نکردم ... اما به نظرم ، اگر به یکی از حرف های امام ، با جون و دل و کامل گوش بدم ، ارزشش از همه ی اینا بالاتره ! چندبار شده که واقعا به یه عمل مفیدمون پایبند باشیم !!؟
کاش بشه ، راه امیدی باشه ....
پ.ن : یاد سریال شب دهم افتادم ... نمی دونم چند نفرتون دیدینش ، اما به نظرم ، قشنگ ترین ، زیبا ترین ، و خالص ترین جلوه ی توصیف ماه محرم بوده و هست .... دلم می خواست هنوز هم همونجوری باشه ، همون تعزیه ها ، همون عشق به امام ... همون حال و هوا و ..... دعا می کنم ، یه روز ، دوباره ، شب دهم بشه ....
پ.ن : کسی آهنگ وبلاگ منو می شنوه !!!؟ من خودم صداشو ندارم !
[ سه شنبه 89/9/16 ] [ 2:48 عصر ] [ شیوانا ]
مادرم یک چشم نداشت.
در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که در نقاشیهایم هم متوجه نقص عضو او نمیشدم و همیشه او را با دو چشم نقاشی میکردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچهها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه میکردند و پدر و مادرها که سعی میکردند سوال بچه خود را به نحوی که مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه این موضوع می شدم و گهگاه یادم میافتاد که مامان یک چشم ندارد. یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یکدفعه گریه کرد. مامان او را نوازش کرد و علت گریهاش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش داد. مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کردجلوی گریهاش را بگیرد. مامان دفتر را گذاشت زمین و برادرم را درآغوش گرفت و بوسید. به او گفت: فردا میرود مدرسه و با معلم نقاشی صحبت میکند. برادرم اشکهایش را پاک کرد و دوید سمت کوچه تا با دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و فرق بین دختر و پسر بودن را آن زمان فهمیدم.
موضوع نقاشی،کشیدن چهره اعضای خانواده بود. برادرم مامان را درحالیکه دست من و برادرم را دردست داشت، کشیده بود. او یک چشم مامان را نکشیده بود و آن را به صورت یک گودال سیاه نقاشی کرده بود. معلم نقاشی دور چشم مامان با خودکار قرمز یک دایره بزرگ کشیده بود و زیر آن نمره 10 داده بود و نوشته بود که پسرم دقت کن هر آدمی دو چشم دارد.
با دیدن نقاشی اشکهایم سرازیر شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را که داشت پیاز سرخ می کرد، از پشت بغل کردم. او مرا نوازش کرد. گفتم: مامان پس چرا من همیشه در نقاشیهایم شما را کامل نقاشی میکنم. گفتم: از داداش بدم میآید و گریه کردم.
مامان روی زمین زانو زد و به من نگاه کرد اشکهایم را پاک کرد و گفت عزیزم گریه نکن تو نبایستی از برادرت ناراحت بشوی او یک پسر است. پسرها واقع بینتر از دخترها هستند؛ آنها همه چیز را آنطور که هست میبینند ولی دخترها آنطورکه دوست دارند باشد، میبینند. بعد مرا بوسید و گفت:
بهتر است تو هم یاد بگیری که دیگر نقاشیهایت را درست بکشی.
فردای آن روز مامان و من رفتیم به مدرسه برادرم. زنگ تفریح بود. مامان رفت اتاق مدیر. خانم مدیر پس از احوال پرسی با مامان علت آمدنش را جویا شد. مامان گفت: آمدم تا معلم نقاشی کلاس اول الف را ببینم. خانم مدیر پرسید: مشکلی پیش آمده؟ مامان گفت: نه همینطوری. همه معلمهای پسرم را میشناسم جز معلم نقاشی ؛آمدم که ایشان را هم ملاقات کنم.
خانم مدیر مامان را بردند داخل اتاقی که معلمها نشسته بودند. خانم مدیر اشاره کرد به خانم جوان و زیبایی و گفت: ایشان معلم نقاشی پسرتان هستند. به معلم نقاشی هم گفت: ایشان مادر دانش آموز ج کلاس اول الف هستند.
مامان دستش را به سوی خانم نقاشی دراز کرد. معلم نقاشی که هنگام واردشدن ما درحال نوشیدن چای بود، بلند شد و سرفهای کرد و با مامان دست داد. لحظاتی مامان و خانم نقاشی به یکدیگر نگاه کردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسیار خوشوقتم. معلم نقاشی گفت: من هم همینطور خانم. مامان با بقیه معلمهایی که میشناخت هم احوالپرسی کرد و از اینکه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهی و از همه خداحافظی کرد و خارج شدیم.
معلم نقاشی دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحالیکه صدایش می لرزید گفت: خانم من نمیدانستم ...
مامان حرفش را قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم بفرمایید چایتان سرد می شود. معلم نقاشی یک قدم نزدیکتر آمد و خواست چیزی بگوید که مامان گفت:
فکر میکنم نمره 10 برای واقعبینی یک کودک خیلی کم است. اینطور نیست؟
معلم نقاشی گفت: بله حق با شماست.
خانم نقاشی بازهم دستش را دراز کرد و این بار با دو دست، دست های مامان را فشار داد. مامان از خانم مدیر هم خداحافظی کرد. آن روز عصر برادرم خندان درحالیکه داخل راهروی خانه لیلی میکرد، آمد و تا مامان را دید دفتر نقاشی را بازکرد و نمرهاش را نشان داد. معلم نقاشی روی نمره قبلی خط کشیده بود و نمره 20 جایش نوشته بود. داداش خیلی خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فکر کنم دیروز اشتباه کردم بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندی زد و او را بوسید و گفت: بله نقاشی پسر من عالیه! و طوری که داداش متوجه نشود به من چشمک زد و گفت: مگه نه؟
من هم گفتم: آره خیلی خوب کشیده، اما صدایم لرزید و نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم.
داداش گفت: چرا گریه میکنی؟
گفتم آخه من یه دخترم !!!!!
[ یکشنبه 89/8/30 ] [ 5:32 عصر ] [ شیوانا ]
خواستند سرش را ببرند ...
خودش این را می دانست !
او معنی کاسه آب و چاقو را می فهمید ...
با مادرش هم همین کار را کردند ... آبش دادند و سرش را بریدند !!
ترسیده بود !
گردنش را گرفته بودند و می کشیدند ... !
قلب قرمزش تند تند می زد !
کمک می خواست ...
فریاد می زد و صدایش تا آسمان هفتم بالا می رفت !!
خدا فرشته ای فرستاد تا گوسفند بی تاب را آرام کند ...
فرشته آمد و نوازشش کرد و گفت :
چقدر قشنگ است ، اینکه قرار است خودت را ببخشی ، تا زندگی باز هم ادامه پیدا کند !!
آدم ها ، سپاس گذار تو اند و قوت قدم هایشان از توست ... تاب و توانشان هم ... .
تو به قلب هایشان کمک می کنی که بهتر بتپند .
قلب هایی که می توانند عشق بورزند !
پس مرگ تو ، به عشق کمک می کند !!
تو کمک می کنی تا آدم ، امانت بزرگی را که خدا بر شانه های کوچکش گذاشته بر دوش کشد !
تو و گندم و نور ، تو پرنده و درخت همه کمک می کنید تا این چرخ بچرخد ...
چرخی که نام آن زندگی است ...
گوسفند آرام شد اجازه داد چاقو گلویش را ببوسد ...
او قطره قطره بر خاک چکید
اما هر قطره اش خشنود بود ...
زیرا به خدا ، به عشق ، به زندگی ، کمک کرده بود ...
[ سه شنبه 89/8/25 ] [ 8:16 صبح ] [ شیوانا ]
به دنبال خدا نگرد ... خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آن جاست
در جمع عزیزترین هایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آن جا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟
[ شنبه 89/8/22 ] [ 10:45 صبح ] [ شیوانا ]