سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                                          

 

عصر دلگیر جمعه است و دیوارهای خانه، قلبم را می فشارد.

خانه را رها می کنم و از سرازیری بلوار،پیاده به سمت پله های پارک می روم که بوق می زند!

به روی خود نمی آورم و به سرعت قدمهایم اضافه می کنم. کمی جلوتر ترمز می کند. از نیتش با خبرم ؛ اما به

روی خودم نمیارم و از کنارش بی تفاوت رد می شوم.سرعتش را هم پای من می کند و شیشه ی سمت کمک

را پایین می دهد و می گوید :

خانوم محترم کجا تشریف می برید؟

جواب نمی دهم. نیشش را تا بناگوش باز می کند و باز می گوید: خانوم عزیز ، بنده همه جوره در خدمت شما

هستم! با صدای سگی که آماده پاچه گرفتن است میگویم که مزاحم نشود،اما خوب نمی فهمد! لابد فکر می

کند دارم "ناز" می کنم! نیش ترمزی می زند و همانطور در حال رانندگی کیف پولش را از جیب شلوارش می کشد بیرون:خانوم محترم، بیا بابا، هر چی تو بگی، قربونت برم، ضد حال نزن دیگه! لای کیف پولش را باز کرده و

اسکناس و چک پول تعارف می کند و همزمان چشمک می زند که سخت نگیرم.یک آن هوس می کنم در را باز

کنم و از ماشین خارجش کنم و با قوت هر چه تمام یقه اش را بگیرم و صورتش را توی شیشه ی ماشینش خورد

کنم اما چون با خشونت مخالفم منصرف می شوم.( دلیل اصلی ، این است که زورم به او نمی رسد! )دستهایم

را می گذارم روی شیشه و تا سینه خم می شوم توی ماشین.گل از گلش می شکفد! دور و برم را نگاه میکنم

و فاصله ام را تا پارک می سنجم. در خیابان، پرنده پر نمی زند. لبخند پهنی می زنم و می پرسم: حالا چی چی

داری؟ کیفش را بالا می آورد و نگاه هرزه اش از روی صورتم پایین می رود .... کیف پول را توی هوا می قاپم و با

تمام قدرتم پرت می کنم آن طرف بلوار و مثل فشنگ به سمت پارک می دوم.پشت  سرم صدای کشیده شدن

ترمز دستی و باز شدن در ماشین می آید و مردک از ته جگرش فریاد می زند:

اووووووووووووووووووووووووووووووی، ج......... ! و من همانطور که می دوم، با خود فکر می کنم: چه جالب است

که در ایران، تا زمانی که فکر کنند اینکاره ای ، خانوم محترم صدایت می کنند! و وقتی مشخص می شود که این

کاره نیستی، تبدیل به یک * ... * می شوی ...!  

مقصود ، چه بود ؟ :

یک بار و برای ثبت در تاریخ پاسخ داده شد

ما نه لال هستیم و نه بی غیرت !

اما تا دلتان بخواهد زخمی و خسته ایم ...

اگر حیا نمی کنید، بترسید !

گاهی آدمهای زخمی ، خطرناک می شوند !



[ سه شنبه 89/7/13 ] [ 2:23 عصر ] [ شیوانا ]

نظر

خب ...     بعله دیگه !   تولده‌ !  ....   تولده خودمه !!    به هیچ کیم نمی دمش !!!  شوخیدم ! مرسی از کسایی که از یه روز قبل بهم تبریک گفتن ! ممنونم از همتون ... ایشالا تو تولداتون جبران کنیم !!    دلم می خواست یه متن خاص برای این پست بزارم ، اما اون چیزی که می خواستمو پیدا نکردم . دست به یه ابتکار جالب زدم ! حالت های شیوانایی رو با عکس های زیر نشون دادم‌! احتمالا براتون بی مزه اس ... اما خوب .... هدیه ای بود از طرف شیوانا به شیوانا ....   از الان اخطار بدم این پست طولانیه !  خب اول بهتره از دوستم شروع کنم‏!

اغلب اوقاته منو آیکاس !

 در اِنننننن تا مورده منو و آیکاس !  ( تشخیص اینکه کدوم منم ، کدوم آیکاس با خودتون !! )

کاش یه روز .... شیوانا با همون کسی که خودش می دونه ... اینجا باشه ....

گاهی که کاری پیش میاد و شبا تا صبح نمی خوابم ، حالات و رفتارام ، از ساعت 4 تا 7 ، 8

صبح همینجوریه !!

حق دارم خب ! هیچی نخوابیدم !! باید هنگ کنم یا نه‏!!؟

5 سالم که بود ، خوردم به تاب و سرم شکست ... بهم رسیدن و خوب شدم .

اما 15 سال بعد ، اتفاقایی افتاد که دلمو شکست ... و هیچ کس نپرسید ... چرا

از جات ، بلند ، نمی شی ... !؟

 

امیدوارم 16 سالگیم به بعد اینطوری نباشه ....

یه فصل شیوانایی ، که هیچ کس مثه خودم قدرشو نمی دونه !!

دوسِت دارم پاییزممممممممممم !

حال و هوای شیوانایی در این ماه !

البته تو ماهای دیگه ی سالم این جوری میشم ،‏ولی حسش به بارونشه !

60 % به این جمله اعتقاد ندارم !!

بزرگترین و سخت ترین سوال زندگیم !

اینم بگم بخندین !

کودکی شیوانایی !!!

خداییش یه خاطره عین همین دارم !!!  

و .... می رسیم به مدارسم تولد !

از اونجایی که من رو روز تولد خیلی حساسم و هر سال تولد من یه هفته دیرتر ، یا یه هفته

زودتر از روز تولدم بود ، امسال به مادر گرامی عرض کردم یا روزش ، یا نگیریم !

که چون 10 مهر میوفته روز شنبه و احدی برای تولد ما طره هم خورد نمی کنه (!) نگرفتیم !

منم دلمو خوش می کنم به اینجا ....

اینم کیک تولد :

اتاق تولد :

بادکنکا :

 و در آخر ... کادو هام :



[ جمعه 89/7/9 ] [ 4:42 عصر ] [ شیوانا ]

نظر

<< مطالب جدیدتر ::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
چاپ تی شرت