سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رود به راه افتاد برای کشف یک راه جدید ؛ برای کشف یک زندگی جدید ...

سر راهش به تکه چوبی برخورد ، تلنگری به چوب زد و چوب خنده کنان همراهش شد .

بعد به تخته سنگ بزرگی رسید . غلغلکش داد ولی سنگ نخندید و اخم کرد . پشتش را

کرد و سر جایش محکم نشست . ولی رود به آرامی دورش را گرفت . لبخند زد اما سنگ

اخم کرد . رود بغلش کرد و نوازشش کرد ، سنگ اخم کرد ... آب به قطره های گفت روی

سرش بریزند و خنکش کنند ، باز سنگ اخم کرد ...

رود از همه طرف جاری شد و جریان یافت . به مرور سنگ تکانی خورد و لبخندی زد . ماهی

کوچکی غلغلکش داد و خنده اش گرفت . سنگ تا آمد تکانی بخورد سوار رود بود و رود ،

از بالای سرش جاری شد و گذشت . سنگ برایش دست تکان داد . رود رفت و رفت تا به

کلاه سیاه شناوری برخورد . لمسش کرد ، سخت بود . خوشش آمد  و بوی خوبی داشت .

هرچه بیشتر خودش را به کلاه چسباند . کلاه خیس و شد و رود به زیر کلاه رفت و کلاه

را روی سرش گذاشت . کلاه خوشحال شد و روی اب سنگینی کرد . رود خوشش آمد و

بیشتر به زیر کلاه جاری شد . کلاه سبک سد . رود با خروش جریان یافت . دور کلاه گشت

و گشت آنقدر که کم کم داخلش جا شد . شکل یک کلاه کوچک شد . کلی ذوق کرد و بالا

و پایین پرید !

آنقدر کلاه را در اغوش کشید تا کلاه در اب غرق شد . آب هر کاری کرد نتوانست دوباره

شکل یک کلاه بشود . کلاه انگار بیشتر دلش می خواست شکل آب باشد ؛ پس جزئئ

از رود شد . جاری شد و رود حرکت کرد در حالی که کلاه در او غوطه ور بود ...

کلاه رود را در آغوش گرفته بود ؟

معلوم نبود رود شکل کلاه را گرفته یا کلاه شکل تمامی رود را ....

 



[ جمعه 88/12/21 ] [ 5:51 عصر ] [ شیوانا ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
چاپ تی شرت