• وبلاگ : دختر پاييزي
  • يادداشت : گاهي به تقلا نياز داريم !
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اينو معلو دبستانوم برامو تعريف کرده ...

    پروانه ي بد بخت ! زميــن گيرش کردن !

    از اونجايي كه اين پست بچه بچه ها همه خوندن ،‏تصميم گرفتم عوضش كنم ... !

    ژس به بزرگي خودتون ببخشيد !

    سلام
    داستان قشنگ و زيبا و آموزنده اي بود
    لذت بردم
    به ياد داشته باشيم كه شايد به يك غفلت ، در همين حوالي باغهايمان ، گلي را له كرده باشيم ...
    موفق باشي

    سلام... با اين كه قبلا شنيده بودم اين داستانو ولي بازم برام جالب بود...

    ممنون كه خبر دادي.

    زندگي زيباست با همه سختيهاشو مشكلاتش ... زماني كه سختيها فرا ميرسه و ما داريم باهاشون ميجنگيم با اين فكر كنيم كه داريم ساخته ميشيم ... بازم زندگي زيباست

    ممنون از تبريكت عزيزم ... نوشتت هم خيلي زيبا بود

    من اين پست رو كلاس دوم دبستان خونده بودم...

    واي كه چه قدر هوا گرمه...

    پسردايي هام اومدن خونمون باهاشون بازي كنم. از ديروز تا حالا اينقدر پلي استيشن و فوتبال بازي كردم دارم راجع به ماهيت خودم شك مي كنم.

    دلم مي خواد برم پارك...خيلي وقته نرفتم پارك...دلم لك زده براي تاب بازي واي كه چه قدر دوست دارم....

    سلام گلم اين داستانو معلم رياضي كلاس اولمون واسمون اول سال خوند........

    خيلي داستان خوبيه..........